« سپاک»
در فارسیِ گونهیِ طبسِ گيلکی (جنوبِ خراسان) واژهیِ «سکنگور/سگنگور» فارسیِ رسمی که برابرِ فرهنگها، ترکيبِ «سگ + انگور» است (و معادلِ عربیِ آن، که «عنبالثعلب» [= انگورِ روباه] باشد، اين را تأييد میکند!) بهصورتِ «اسپکنگور »(espe/akangour) باقی مانده؛ واين موردِ زبانیِ بسيار مهم و ارزندهای است.
ملکالشّعرا بهار، در سبکشناسی، ج1 ص5 [از هرودوت] نقل کرده که سپاکو، به زبانِ مادی «سگِ ماده» را گويند – و اين، نامِ دايهیِ کورشِ اوّل بوده است. و يکی از رجالِ آن زمان نيز سپاکا نام داشته، که واژهیِ نرينهیِ «سپاکو» باشد. و نيز در حاشيه آورده که: سگ و سپاه در معنی يکی است و هردو بهمعنیِ شجاع و جنگجوست و روسها به سگ «سپاکا» میگويند، و نيز «سپاک» بهمعنیِ سگ در روستاهایِ اصفهان هنوز زبانزد است (و به استنادِ «ايرانِ باستان/ج1 ص174» میافزايد:) و همچنين يکی از سردارانِ سکا، که معاصرِ ماد بوده، ناماش سپاکا بوده است.
جایِ هيچ ترديدی نيست که جزءِ نخستِ واژهیِ اسپکنگورِ گويشِ طبس، همين «سپاک » است (که آن را واژهای "مادی" شناختهاند): اسپاک + انگور.
**
اينجا لازم است به دو واژهیِ ديگر نيز اشارهای داشته باشم –و اين هردو، نامِ روستاست-:
1- اسپهک/espahk: روستايی در ميانهیِ طبس و ديهوک. (متأسّفانه -گُمان میکنم- در اين اواخرِ پيش از 57، عربزدگیِ اداراتِ شاهنشاهی، اين نام را از صورتِ صحيحِ آن، که تلفّظِ عمومیِ خودِ ما مردمانِ منطقه نيز بوده، به "اصفهک" تغيير داده و طیِّ تابلوها و مکاتباتِ رسمیِ اداری، آن را به زبانِ مردمِ محلّی نيز وارد کرده؛ که همچنان و ششقبضه تا به امروز ادامه يافته است!)
2- اسپاک/espäk روستايی در ميانهیِ طبس و بشرويه. (اين را هم به "اسفاک/ اصفاک" بدل کردهاند!)[1]
احتمالِ بسيار هست که اين دو نيز همان «سپاک» بوده باشد؛ بلکه میتوان در آن بیگمان بود!
**
نکته:
در اين يکچند کتابی که بهدسترس دارم جستوجويی کردم و اين واژه -سپاک- را نيافتم: لغتِ فرس، صحاحالفرس،...، لغتنامه، فرهنگِ معين. نيز در متنهایِ فارسی که تا کنون خواندهام به چنين واژهای برنخوردهام. در «فرهنگِ کوچکِ زبانِ پهلوی» تأليفِ استاد مکنزی هم نيست. «سگ» در متنهایِ پهلوی گويا تنها بهوجهِ هزوارش: KLBA آمده (رک: مکنزی، و واژهنامهیِ ارداويرافنامه، از دکتر عفيفی)؛ که با «کلب» عربی از يک واژه است.
اگر چه کاملا ًپذيرفتنیست که واژهای "مادی" از طريقِ پارسیِ هخامنشی، يا واسطههایِ ديگر و بعدی، تا جنوبِ خراسان رسيده و در آن از روزگارانی دور تا به امروز تقريباً تندرست برجای مانده باشد؛ با اينهمه (با در نظر گرفتنِ موقعيّتِ جغرافيايی طبس، و گويشِ آن که با گويشهای شرقی و شمالِ شرقی ايرانِ بزرگ پيوسته است؛ و همچنين فقرهیِ نامِ آن سردارِ سکايی، که بهار يادآور شده) اين حدس نيز درخورِ تأمّل و پيگيری است که ممکن است به خلافِ آنچه گفته شده، اين واژه، نه اصلِ "مادی"، که اصلِ "سکايی" داشته بوده باشد. (و اينجا بايد توجّه داشت که مردمانی که بعدها در سرزمينِ ماد جاگير شدهاند، و سکاييانِ نزديک، هردوان از آرياييان میبودهاند.)
**
حدِّ من، اينجا تمام میشود. داوری، و بحثِ بيشتر بهعهدهیِ اهلِ فند است: دانايانِ زبانهایِ کهنِ ايرانی.
نامِ شهرها و روستاهایِ ايران، همه مهم و نيازمندِ پژوهشِ جدّی است، و نامِ شهرها و روستاهایِ خراسانِ بزرگ بيشتر؛ و ازآنِ طبس و پيرامونِ آن، بيش از بيش! (اين را نه از رویِ علاقه به زادگاه، که از روی «علم!» میگويم؛ علم به اينکه در اين گوشهیِ محصور در کوير، بسيار چيزها -وازهمه مهمتر: گونههایِ زبانیِ منطقه- هنوز بویِ پيش از اسلام میدهد!).
مهدی سهرابی
8/3/82 و 13/2/83
[1] همين يک ماه و اندی پيش (نوروز) که به زادگاه رفته بودم، يک روز که به ازميغان میخواستيم شد، در جاده ديدم که رویِ تابلوِ روستايکِ "پُشاه" نوشتهاند: فشاء. (به همزهیِ آخر)!! اين قبيل دستاندازیها، اگر از نادانی باشد که سخت مايهیِ تأسّف است که در همهیِ ادارهیِ راه، يک نفر فهميده يافت نشده! امّا من چنين نمیپندارم، و يقين دارم که اين و مانندانِ اين، در راستایِ پروژهیِ عربيزاسيونِ کاملاً حسابشدهای صورت میگيرد، که بايد به مجرياناش گفت: هزار زهی کشک! هزار زهی زرشک!
ممکن است کسی به من بخندد که در اين دنيایِ شگفت، به اين خردهريزها بند کردهام. امّا جایِ خنده نيست؛ چرا که هر گوشهای از راستی، هر اندازه هم که ريز باشد، ارزشِ خود را دارد. فعلاً هنوز زبانِ ما فارسیست و بايد آن را نگاه داريم و از آن در برابرِ شرارت دفاع کنيم! (12/2/83)
برای فايلِ جداگانهیِ اين نوشته كليك كنيد.
No comments:
Post a Comment