يک فعلِ پيشوندی: واخوردن
پيرامونِ پيشوندهایِ فعلی، و فعلهایِ پيشوندی در زبانِ فارسی، و اهميّتِ عظيمِ آن در توانشِ زبان، سخن بسيار میتوان گفت. و البتّه، سخن گفتن در اين باره، در صلاحيّتِ اساتيدِ زباندان است، نه اين بیمايه. با اين همه، محضِ ضرورت، چند کلمهای مینگارم.
يکی از ضعفهایِ جدّیِ زبانِ فارسیِ پس از سدهیِ هفتم (يا: ششم و هفتم)، در متروک شدنِ پيشوندها و فعلهایِ پيشوندی چهره نموده و تحقّق يافته است.[1] و اين ضعفی لاعلاج نيست. چنانچه پيشينهیِ زبانیِ خود را -در زمينهیِ افعال و سايرِ زمينهها- بهدرستی موردِ شناخت و بازنگری قرار دهيم، میتوانيم بسياری از ويژگیها و داشتههایِ زبانیِ کهن را، که مايهیِ توان و استواری و زيبايیِ آن بوده و بهعللی -که شناسايیِ آن نيز، امری کاملاً ممکن و ضروری است- متروک گرديده و توانِ عمومیِ زبانِ ما را کاهش داده، دوباره به زبانِ خويش بازگردانيم؛ و از اين راه، پارهای از سستیها و ناتوانیهايی را که بدين زبان راه يافته، برطرف سازيم.
بديهی است که بخشِ قابلِ توجّهی از پيشينهیِ زبانیِ ما -که بعضاً ممکن است حتّی در کهنترين متنهایِ بهجا ماندهیِ فارسی[2] نيز برجای نمانده باشد- بهعينه و يا به صورِ تغيير يافته، در گويشهایِ محلّی محفوظ مانده؛ و میتوان با پژوهشهایِ دقيق و اصولی، در زمينهیِ گويشهایِ سراسرِ سرزمينهایِ ايرانی [ايرانِ زبانی و فرهنگی] بدان دست يافت.
میتوانم بدونِ ذرّهای تعصّب و اغراق، بهجرأت بگويم که مواردِ بسيار يافتهام که در آن، در ادایِ يک معنی، يک مفهوم، يک حالت، گويشِ شهرِ کوچک و دورافتاده و محصور در کويرِ «طبس»، بسيار تواناتر از فارسیِ رسمیِ امروزين است. (هر کس ترديد دارد، منتظرِ «فرهنگنامهیِ طبسان» بماند. اگرچه، با دستنگری و تلخزيویِ کنونیِ نگارنده، ممکن است بهپايان بردنِ آن، چندين سالِ ديگر نيز بهدرازا کشد.)
q
و امّا بپردازيم به فعلِ پيشوندیِ «واخوردن»:
در گويشِ طبس، افعالِ «نوشيدن» و «آشاميدن» بهکار نمیرود و بهجایِ آن «واخوردن» داريم. در فارسیِ کهن، اين فعلِ پيشوندی، با همين معنا بهکار میرفته است. (به همين صورت، يا به صورتِ «بازخوردن» -و در برخی از گونهها: فاخوردن.):
l «يا اين میِ مست کننده بازخوريد.» (ترجمهیِ تفسير طبری، ج 1 ص 96)
l «و به ديه اندر شد به طلب آب و هيچ جا آب نيافت چندانی که بازخوردی... پارهای انگور باز کرد و آب از آن بگرفت و پارهای بازخورد و پارهای در چيزی کرد و گفت ساعتی ديگر چون تشنه شوم بازخورم...» (همان، ص 165)
l «دم = دمِ آب که بازخورند.» (لغت فرس. نقل از لغتنامه، ذيلِ: دم.)
l «مشرب میشناسم امّا واخوردن نمیيارم.» (سخنان پير هرات، ص 124) (در صفحهیِ 88 همين عبارت تکرار شده، و در آن «فاخوردن» آمده.)
l «و نزديک ايشان هيچ نبود از هيچ نوع مال، و آبی نبود که بازخوردندی و کشتهاشان بخوشيد.» (تفسر ابوالفتوح رازی، ج 14 ص 228)
l آمد گل، اگر باده گساری، واخور
بی باده، نفس چند شماری، واخور
دی، اقچه نداشتی نخوردی، شايد
امروز، که گل بهدست داری، واخور
(حميد پسر رشيد گنجهای. نزهةالمجالس، ش 411)
l ای هر نفسی نهاده بر کف ساغر
عيبی نبود، ز دوستان ياد آور
ما را میِ لعل نيست جز در ديده
باری تو که در پياله داری واخور
(علاء الدين غوری. نزهةالمجالس، ش 2612)
l «دهقان پيالهای بازخورد.» (مرزباننامه، ص 40)
l «خون او را از شراب خوشتر بازخوردند.» (همان، ص 484)
l «[آب را] در سه نوبت بازخورَد.» (علاءالدّوله سمنانی. مصنّفات، ص 12)
l ساقی بده آن باده که خون شد جگرم
باشد که به می ز دست غم جان ببرم
گر خلق جهان به کشتنم برخيزند
می واخورم و ز هيچ کس وانخورم
(خواجوی کرمانی. ديوان، ص 545)
...
بديهی است که شواهدِ اين فعلِ پيشوندی منحصر به همين چند مورد نيست.
چند يادآوری:
1- اين فعلِ پيشوندی در هيچيک از دو لغتنامهیِ معتبر و پر استفادهیِ معين و دهخدا[3] نيامده است؛ الا آنکه در لغتنامه، ذيلِ «بازخوردن»، نخستين معنا «خوردن و بلعيدن» ذکر شده (از ناظمالاطبا) و سپس شاهدی از تاريخِ قم نقل شده:
«هرمزان گفت مرا مکش تا يک شربت آب بازخورم.»
بايد گفت که شاهد کاملاً درست است، امّا معنیِ ارائهشده درست نيست؛ چرا که اگر «باز/واخوردن» را بهمعنیِ «خوردن» بگيريم، به عاطلبودنِ پيشوندِ آن حکم کردهايم. همچنين، حق خواهيم داشت که بگوييم: امروز چلوکباب واخوردم (يا: بازخوردم)!! آيا میتوان چلوکباب نوشيد؟! پس «واخوردم» هم نمیتوان گفت!
2- در واژهنامهیِ «سخنان پير هرات»، هيچيک از دو وجهِ «فاخوردن/واخوردن» بازتاب نيافته؛ حال آنکه، نخستين ويژگی و بلکه علّتِ وجودیِ «واژهنامه» در چنين آثاری اين است که کليهیِ فوايدِ واژگانی انعکاس يابد، تا پژوهندگان ناچار از چشمگردان، و تورّقِ تمامیِ اوراقِ يک متن نباشند. کاری که من کردهام؛ آن هم نه يکبار!!
3- دکتر رياحی نيز، در مقدمهیِ «نزهةالمجالس» [ص 23] «واخوردن» را بهمعنیِ «خوردن» گرفتهاند، که درست نيست.
4- آقایِ روشن، در واژهنامهیِ ارزشمندِ «مرزباننامه»، معنیِ کاملاً درست آوردهاند: نوشيدن.
q
نکته:
در ترانهیِ حميد گنجهای، موردی وجود دارد که احتمالاً در برداشتِ استاد رياحی بیتأثير نبوده، و آن اين است که در مصرعِ سوم، فعلِ «خوردن» -بدونِ پيشوند- آمده. تنگیِ مجال در کار نبوده، و اين مربوط به رفتارِ طبيعیِ زبان است. در اين مصرع، مطلقِ «خوردن» در نظر است. در گويشِ طبس نيز، مثلاً میگوييم:
l «سه سال بُ هَنچی شرابِ بِنَخُّرده بُدُم؛ يه پِيَلَهیِ واخُردُم، کلّهپا شُدُم!»
[= سه سال بود همچنين شرابی بنخورده بودم؛ يک پيالهای واخوردم، کلّهپا شدم!]
شاهد از پارسیِ کهن:
«آن روز که نوبتِ شتر بودی، بيامدی و دهن برنهادی و جمله آب بازخوردی، و هم چندان آب که خوردی شير بدادی. و روزی [که] نوبت ايشان را بودی، شتر آب نخوردی و شير ندادی.»
(تفسير ابوالفتوح، ج 14 ص 349)
qq
در اسرارالتّوحيد، حکايتی آمده با عباراتی زيبا و بيانی نازک:
«شيخ ما گفت: پير بلفضلِ حسن را گفتند که دعايی بکن که باران مینيايد. گفت: «آری» آن شب برفی آمد بزرگ. گفتند: «چه کردی؟» گفت: «ترينه وا خوردم.» يعنی چون من خنک ببودم جهان خنک ببود.» (ص 259)
استاد شفيعی، «وا» را ازآنِ «ترينه» دانستهاند: ترينهوا. و در تعليقات، در معنایِ آن آوردهاند: «کشکينه (البلغه 141) غذايی از نان و سرکه و سبزيجات (نيکلسون. تعليقات تذکره 11p15) ß دوغ وا، مويزوا،...» [و در «فهرست لغات» آوردهاند: «غذا يا آش که در آن ترينه بکار برند.»؛ و برایِ خودِ «ترينه» آوردهاند: «نوعی قاتق که مردمِ فقير در غذایِ خود بکار میبرند.»]
بهگمانِ نگارنده، نه معنايی که در اينجا آمده مناسبِ اين حکايت است، و نه آنچه در فرهنگِ معين و لغتنامه، ذيلِ «ترينه» آمده. (ضمناً، در لغتنامه، ذيلِ «ترينه وا» همين حکايت نقل شده -با اندکی اختلاف- [از تذکرةالاوليا]. لفظِ درآيه، صراحت دارد بر اين که مؤلفانِ لغتنامه نيز «وا» را از «ترينه» دانستهاند!) بهنظرِ نگارنده، «وا» جزءِ فعل، و «پيشوند»ِ آن است: واخوردن. اين نکته را بيفزايم که در گويشِ طبس، در موردِ غذایِ مايع -مانندِ آشِ رقيق، آبدوغ خيار،..- نيز، چنانچه از لبِ کاسه سرکشيده شود، فعلِ «واخوردن» کاربرد دارد.
همچنين، «ترينه» بيش از آنکه با «وا» آمده باشد، بدونِ آن آمده. ازجمله در قطعهای دوبيتی در همين کتابِ اسرارالتّوحيد (ص 329):
ما و همين دوغوا و ترف و ترينه
پختهیِ امروز يا ز باقیِ دينه
عزّ ولايت به ذُلّ عزل نيرزد
گر چه ترا بو ز چاچ تا به مدينه
و دراين شعر طيّانِ مرغزی (لغتنامه، لغت فرس، صحاح،...):
گر همه نيکوان ترينه شوند
تو کبيتایِ کنجدينِ منی!
و دراين بيتِ ناصرِ خسرو (چاپِ مينوی/محقق، ق 168 ب 3):
شکر چهنهی به خوان بر، چون نداري
به طبع اندر، مگر سرکه و ترينه؟
که البته بايد خورشی باشد از همانگونه که در فرهنگِ معين و البلغه (ß تعليقاتِ اسرارالتّوحيد) آمده؛ و نيز در شعر «ما و همين دوغوا...».
در فرهنگِ معين، تنها وجهِ «ترينه» ذکر شده و در لغتنامه نيز، شرحِ اصلی ذيلِ «ترينه» آمده؛ و اين نشان ازآن دارد که «ترينه» بيشتر بهکار رفته تا «ترينهوا»؛ -يا مؤلفان چنين ديدهاند.
q
و امّا، اين «ترينه» چيست، يا چه بوده؟
بايد پذيرفت که معنیِ دقيقِ برخی واژهها را نمیتوان با مراجعه به فرهنگها بهدست آورد. و باز، نابسندگیِ فرهنگها، در مواردی از اينگونه، که با نامِ خورشی روبهروييم که در اين روزگار -دستِ کم با اين نامِ خاص- معمول و شناخته نيست، بيشتر چهره مینمايد.
آنچه ذيلِ «ترينه» در فرهنگِ جهانگيری و چند فرهنگِ بعد ازآن [رشيدی و برهان و...] و دو فرهنگِ معاصر [لغتنامه و فرهنگِ معين] آمده، تقريباً يکسان است.
با توجّه به لفظِ «خُنُک» و فعلِ «واخوردن»، «ترينه»ای که در اين حکايت آمده، بايد چيزی از گونهیِ «فالوده» بوده باشد. (مانندِ فالودهیِ کرمانیِ امروز، و نه فالودهیِ رشتهایِ شيرازی). اين که در ساختِ آن، کشک بهکار میرفته يا دوغ يا شير يا دوشاب، و چه و چها، روشن نيست. اين اندازه میتوان دانست که اين «ترينه»، سخت خُنُک میبوده است (خُنُکیِ فيزيکیِ عاريتی، و نه سردیِ خاصيتی -که به آن «خُنُک» نمیگفتهاند، و نمیگوييم!). و احتمالاً در آن يخ میريختهاند. گمانِ فالودهگونگیِ اين «ترينه» از آنجا بهذهن میآيد که میگويد: «برفی آمد...». در اين برداشت، ميانِ دانههایِ سپيدِ فالوده با دانههایِ برف، مانندگی وجود دارد. و بايد توجّه داشت که موضوع يا نکتهیِ اصلیِ موردِ نظر در اين حکايت، باور و اعتقادِ «مشابهت يا همسانیِ وضع و حالتِ جهان [بيرون] با وضع و حالتِ [درون]ِ پير و قطب» است، که با باورِ «همهتويی» در عرفان مربوط است. در تذکرةالاوليا، اين حکايت، با اندک تفاوتی در جزئيات، آمده و درآن، به اين موضوع صريحاً اشاره شده: «گفتند: چه کردی؟ گفت: ترينه واخوردم. يعنی که من قطبم، چون من خنک شدم، همهیِ جهان که بر من میگردد خنک شد.» (ص 818)
q
يک ناپهريزیِ ديگر هم مانده. (در طبس، بهجایِ «پرهيز»، «پهريز» داريم، که همان وجهِ پهلویِ واژه است. و «ناپهريزی» در اينجا يعنی: بیاحتياطی! بهواقع، کمالِ ناپهريزی است که آدمی [وقتی پس از سالها، به خود اجازهیِ نوشتن داده] درست در نخستين قدمها، هر حدس و احتمالی را بیمحابا رویِ کاغذ بياورد و در پیِ نشرِ آن برآيد، و هيچ نترسد که اگر غلط کرده باشد، مايهیِ تمسخرِ قوم [يعنی اهلِ فند] واقع خواهد شد. امّا من با چنين مقولهای بيگانهام. درست يا نادرست درآمدنِ نظر يا حدسی که آدمِ اهل يا مدّعیِ پژوهش مطرح میکند، هردو به يکاندازه سود میرساند! دانستن و باورداشتنِ اين اصلِ بديهی، نخستين شرطِ پژوهش است.)
در دفترِ دوّمِ مثنوی (بيتِ 2165) آمده:
هر که را ديو از کريمان وابرد
بیکسش يابد سرش را او خورد
ممکن است مصرعِ دوم چنين بوده باشد:
بیکسش يابد سُرش را واخورد
«سُر» بهمعنیِ «شراب» (شرابِ برنج) است:
لفت بخورد و کرم، درد گرفتم شکم
سُر بکشيدم دو دم، مست شدم ناگهان[4]
(لبيبی)
اگر چنين باشد، احتمال میرود که «سُرِ کسی را واخوردن»، مثل بوده باشد؛ درست عکسِ «دمِ کسی را خوردن»، بهمعنیِ «فريبخوردن از کسی، فريفتهیِ نيرنگِ کسی شدن»:
مَريد خواند خداوند ديوِ وسوسه را
که هر که خورد دمِ او، چو او مَريد شود
(ديوان کبير، ج 2 بيتِ 10033. نقل از: فرهنگ نوادر لغات ديوان)
آنچه نگارنده را بهگمان افکنده، دو چيز است: يکی «او»، که اگر چيزِ ديگری نباشد و ضمير باشد، در اينجا «حشوِ محض» است؛ و ديگر فعلِ «وابردن» در مصرعِ نخست. (و در هر صورت، میارزد که نسخههایِ کهنِ مثنوی ديده شود. مثنویای که اين نامراد در خانه دارد نسخهای از چاپِ بازاری و مفتضحِ انتشاراتِ اميرکبير است؛ چاپِ هشتم، 1361.)
مهدی سهرابی
81-1380
:
پيشين (ناويراسته)
فايلِ جداگانهیِ نوشته:
پیدیاف:
&
مشخّصاتِ منابع و مراجع:
اسرارالتّوحيد فی مقامات الشّيخ ابی سعيد، تأليفِ محمد بن منوّر ميهنی؛ تصحيحِ دکتر محمد رضا شفيعی کدکنی، انتشارات آگاه، دوم، 1367.
تاريخ زبان فارسی؛ دکتر پرويز ناتل خانلری، نشر نو، چهارم، 1369.
تذکرةالاوليا، عطّار؛ تصحيح دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوار، چهارم، 1363.
ترجمهیِ تفسير طبری، -؛ تصحيح حبيب يغمايی، انتشارات توس، سوم، 1367.
تفسير ابوالفتوح رازی؛ تصحيح دکتر ياحقی و دکتر ناصح،... (يک جلد – ج 14 – امانتی بهدسترس بوده، اکنون نيست که مشخصات را بنويسم.)
ديوان خواجو؛ تصحيح احمد سهيلی خوانساری، انتشارات پاژنگ، 1369.
ديوان ناصرِ خسرو؛ تصحيحِ مينوی/محقق، دانشگاه تهران، چهارم، 1370.
سخنان پير هرات؛ بهکوشش دکتر محمد جواد شريعت، شرکت سهامی کتابهای جيبی، سوم، 1361.
شاعران بیديوان (شرح احوال و اشعار... در قرنهای 3 – 4 – 5 هجری قمری)؛ تصحيح محمود مدبّری، نشر پانوس، اوّل، 1370.
صحاح الفرس، محمد بن هندوشاه نخجوانی؛ بهاهتمامِ عبدالعلی طاعتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دوم، 2535.
فرهنگ جهانگيری، مير جمال الدّين حسين انجو شيرازی؛ ويراستهیِ دکتر رحيم عفيفی، دانشگاه مشهد، دوم، 1359.
فرهنگ فارسی، دکتر محمد معين؛ اميرکبير، هشتم، 1371.
فرهنگ فارسی، تأليفِ حسينِ وفايی؛ ويراستهیِ تِن هوی جو، دانشگاه تهران، اوّل، 1374.
لغتنامهیِ دهخدا. چاپِ دوم از دورهیِ جديد، 1377.
مثنوی معنوی؛ اميرکبير، هشتم، 1361.
مرزباننامه، سعدالدّين وراوينی؛ تصحيح محمد روشن، نشر نو، دوم، 1367.
مصنّفاتِ علاءالدّوله سمنانی؛ تصحيح نجيب مايل هروی،... (بهدسترس نيست؛ امانتی بوده.)
نزهةالمجالس، تأليفِ جمال خليل شروانی؛ تصحيح دکتر محمد امين رياحی، انتشارات زوّار، اوّل، 1366.
?
پابرگها و يادداشتها:
[1] بنگريد به: تاريخِ زبانِ فارسی، دکتر خانلری، ج 1 ص 5 – 364؛ و ج 2 ص 124. نيز: مقدّمهیِ اسرارالتّوحيد؛ دکتر شفيعی کدکنی، ص نود و سه.
[2] قيدِ «بهجا مانده»، برایِ آن است که تصوّر نشود که همهیِ آنچه داشتهايم همين است که هست! آنچه بهجا مانده و بهدستِ ما رسيده، از صديک، بلکه دويستيکِ آنچه بوده نيز کمتر است؛ همچنانکه از آثارِ دورهیِ پيشاسلامی، باز دهيک از اين صديک-دويستيک، بيشتر بهجا نگذاشتهاند. هستند کسانی از ايرانی و انيرانی که -طفلکیها- مدّعیاند که تازیِ بزرگوار، کتابسوزان و کتابشوران نداشته است. بهجایِ خود، به حسابِ اين حضرات -که يا مغرضاند و يا نفهم- خواهيم رسيد!
[3] فرهنگِ معين، گويا متأسفانه بهروشِ افست، پیدرپی، بازچاپ میشود؛ و اين بههيچوجه با روشِ کارِ آن بزرگمرد سازگار نيست. دکتر معين -اين دگرگونکنندهیِ فرهنگنويسیِ فارسی- به «فرهنگِ بسته» باور نداشت. «تعليقات» و «ذيل» برهانِ قاطع، اين را بهروشنی نشان میدهد. (در سطرهایِ پايانیِ مقدمهیِ فرهنگِ فارسی [ص 106] نيز، ضرورتِ «سه بار تهذيب و تنقيح و تجديدِ طبع» را يادآور شده و از خوانندگانِ فاضل نيز در خواستِ ياری و همکاری نموده.)
ترديدی نيست که، بنده تنها کسی نخواهم بود که برخی مواردِ کاستیها را بر کنارهیِ کتاب يادداشت کردهام و میکنم. کاش... بگذريم.
وضع و احوالِ لغتنامه که اصلاً قابلِ بيان نيست! اف بر ما، که مردی چون دهخدا داشتهايم، و جز آلودنِ نامِ وی کاری نکردهايم.
[4] اين بيت، در لغتنامه، صحاح و فرهنگِ وفايی، (هر سه، ذيلِ «سُر») نادرست آمده. وجهِ صحيح -که نقل شد- از کتابِ «شاعرانِ بیديوان» است (که خود از «لغت فرس» چاپِ دبير سياقی، نقل شده است). همچنين در لغتنامه، ذيلِ «لبيبی»، در حاشيه، وجهِ درست استدراک و ايضاح شده است.
شاهدِ ديگر (اگرچه همانطور که اشاره کردهام شواهدِ اين فعلِ پيشوندی منحصر به مواردِ ذکرشده نيست):
ReplyDeleteواعظی در کاشان بر منبر میگفت که روزِ قيامت حوضِ کوثر بهدستِ اميرالمؤمنين علی (ع) باشد و آبِ آن به کسی دهد که کوناش درست باشد. کاشی برخاست و گفت: ای مولانا، مگر او در کوزه کند و هم خود بازخورَد! (عبيد؛ رسالهیِ دلگشا)
30 آپريل 2020؛ 11 ارديبهشت 1399