Saturday, September 3, 2005

يک پيشوندِ فعلی: فا

يک پيشوندِ فعلی: فا

در گويش -يا فارسیِ گونه‌یِ- طبسِ گيلکی ‌‌[که درآن، فعلِ پيشوندی کاربردِ درخورِ توجّه دارد، و وجودِ اين‌گونه افعال، يکی از توان‌هایِ عمده‌یِ آن به‌شمار می‌رود] چند فعل با پيشوندِ «فا» داريم:
l فا کردَ (ن)/(fã-kerdæ(n [= ~ کردن]
= کردنِ کار؛ انجام‌دادنِ کار [برایِ خود يا ديگری]؛ کردنِ با انجامِش همراه؛...
l فا شُدَ (ن)/(fã-ŝodæ(n [= ~ شدن]
= کرده شدنِ کار؛ انجام شدنِ کار؛...
که بيشتر به‌صورتِ ترکيب‌هایِ فعلیِ «کار/کارِ فاکردن»، «کار/کارِ فاشدن» [= کار/کاری فاکردن؛ کار/کاری فاشدن] به‌کار می‌رود.
از اين دو فعل/ترکيبِ فعلی، ترکيب‌هایِ «کارِ فاکرده»، «کارِ فانکرده»، «کارِ فاشده»، «کارِ فانشده»، و صفتِ فاعلیِ «کار فا کُ [= کار فا کن] = کاری، اهلِ کار»، و بعضِ ترکيباتِ ديگر برآمده، و کاربرد دارد.
l فا اَمْدَ (ن)/(fã-amdæ(n [= ~ آمدن]
= به انجامِش رسيدنِ عملِ تبديلِ شيرِ مايه‌خورده به ماست.

q
چنان که از همين دو سه مورد بر می‌آيد، پيشوندِ «فا» معنیِ «انجامِش» به فعل می‌بخشد.
عجالةً، فعلِ ديگری با اين پيشوند به‌ذهن ندارم. ترکيبِ فعلیِ «به‌زير فا اَمْدَ (ن)/(be-zir-fã-amdæ(n [= به‌زير فا آمدن]» هم داريم، امّا بنده وجهِ کارکردیِ «فا»یِ آن را درست نمی‌فهمم. ممکن است صورتی از «وا/باز» باشد. و اين ترکيبِ فعلی، برایِ حالتی به‌کار می‌رود که شخص از وضعِ تکيه‌زده به پشتی يا ديوار، خود را فرو می‌هلد، به‌گونه‌ای که به‌جایِ نشيمن، بخشی از کمرگاهِ او نيز بر زمين قرار می‌گيرد؛ فرو لميدن.

q
ممکن است گفته شود که درآن دو سه فعل، «فا» صورتی‌ست از «وا»، که برایِ جلوگيری از درهم‌آميزی و خلط با افعالِ ديگری که پيشوندِ «وا» دارد (مانندِ: وا کرْدَ (ن) = باز کردن؛ وا اَمْدَ (ن) [= وا/باز آمدن] = 1. حاصل شدن 2. برگشتن و جدا شدنِ لايه‌یِ چسبانيده يا نصب‌شده به سطحِ چيزی يا جايی؛...) به‌صورتِ «فا» در آمده است.
پاسخ چنين است که: در اين گويش (همچنان که در فارسیِ رسمی)، افعالِ چندی داريم که پيشوندِ آن يک‌سان است، و معنی مختلف؛ مانندِ:
وَرْ بُرِّدَ (ن)/(var-borredæ(n [= ور/بر بُريدن] = 1. بريدنِ شير -در فاسد شدن يا در فرايندِ تبديل شير به پنير- که فعلِ لازم است 2. بريدن و قطعه‌قطعه کردن علف و يونجه و مانندِ آن، با ابزارِ علف‌بُر -و اين متعدّی‌ست.
وا شُدَ (ن)/(vã-ŝodæ(n [= وا/باز شدن] = 1. تبديلِ جامد به مايع 2. بازشدن، گشوده‌شدن.
و ديگر آن‌که «وا/باز» در دو سه فعلِ [«فا»دار] مذکور هيچ‌گونه توجيهِ معنايی ندارد. پس احتمالِ اين که «فا» صورتی از «وا/باز» باشد، تقريباً برابرِ صفر است! امّا اين که سه پيشوندِ «فا/وا/باز» در اصل و ريشه با هم يکی‌ست يا هريک وضع و ريشه‌یِ جداگانه‌ای دارد و داشته، بحثِ ديگری‌ست که نه طرحِ آن در حوصله‌یِ اين يادداشت می‌گنجد و نه نگارنده صلاحيّتِ پرداختن به آن را در خود می‌بينم. آنچه به قطع و يقين می‌توانم گفت اين است که در مطالعه‌یِ کنونیِ ما، پيشوندِ «فا» در گويشِ طبس، پيشوندی کاملاً مستقل و مميّز محسوب می‌شود.

qq
و امّا، نکته‌یِ اصلی و مقصدِ اين يادداشت، با عبارتی از کتابِ سياست‌نامه مربوط است:
در حکايتِ «سليمانِ عبدالملکِ اُموی و خواستنِ او جعفرِ برمکی را از بلخ»، می‌خوانيم که چون جعفر به‌نزدِ سليمان می‌آيد، سليمان او را به‌تندی از خويش می‌راند؛ سبب می‌پرسند، می‌گويد: «او با خويشتن زهرِ قاتل داشت.». از جعفر جويا می‌شوند، می‌گويد:
«بلی، و هنوز دارم... در اين حال که سليمان بن عبدالملک مرا بخواند به حقيقت مرا معلوم نبود که از جهتِ چه می‌خواند. انديشيدم که اگر از من گنجنامه طلب کند يا چيزی در خواهد که وفا نتوانم کرد و يا رنجی رساند که طاقتِ آن ندارم... زهر بخورم تا از رنج و مذلّت برهم.»
(سياست‌نامه -جعفر شعار، ص 213؛ اقبال، ص 221؛ هيوبرت دارک، ص 237)

بنده‌یِ نگارنده چنان می‌بينم که در اين موضع، «وفا نتوانم کرد» وجهی ندارد و به‌احتمالِ قوی، در اصل «فا نتوانم کرد» بوده است. به‌لحاظِ معنا، «وفا کردن» مستلزمِ آن است که پيش از آن «عهد»ی شده باشد؛ حال آن‌که اين‌جا -در اين حکايت- نه‌تنها جعفرِ برمکی عهدی نکرده بوده، بلکه سليمانِ عبدالملک را پيش از آن اصلاً نديده بوده و با وی آشنايی و سر و کاری نداشته بوده است. (مگر آن‌که همان «فراخواندن و به‌اعزاز آوردنِ جعفرِ برمکی» را به‌منزله‌یِ عهدی ميانِ آن دو، و تعهّدی از جانبِ جعفر بدانيم؛ و يا ساده‌تر از آن، «زيستن در قلمروِ فرمان‌روا» را متضمّنِ عهد و تعهّدِ فرمان‌بر بينگاريم. و به‌گُمانِ نگارنده، هيچ‌يک از اين دو وجه منطقی نمی‌نمايد و تحميلِ بر عبارت است.)

q
آنچه در نظر بود که به‌دمباله‌یِ يادداشت بيايد، عبارت بود از: مجملِ بررسیِ کليّه‌یِ افعالی که با اين پيشوند در فرهنگِ فارسیِ معين و لغت‌نامه آمده؛ به‌اضافه‌یِ ارائه‌یِ شواهدی برایِ «وفا کردن» -تا بيشتر روشن گردد که در عبارتِ سياست‌نامه، «وفا کردن» بی‌وجه است؛ و نيز ارائه‌یِ عبارات و ابياتی که درآن ممکن است در اصل «فا کردن» بوده، و به‌علّتِ ناشناخت يا هر علّتِ ديگر، به «وفا کردن» يا لفظی ديگر تغيير يافته است-؛ امّا اينک به‌رعايتِ حوصله‌یِ خواننده، تنها به افزودنِ سطری چند بسنده می‌کنم:
1. نگارنده شواهدِ مدخل‌هایِ «وفا» و «وفا کردن» را در لغت‌نامه، به‌دقّت موردِ تأمّل قرار داده، و از طريقِ فهرستِ واژگانِ چند متنِ کهن نيز مواردی را ديده‌ام. موردی مشابهِ موردِ سياست‌نامه يافت نشد (که درآن بدونِ پيشينه‌یِ ارتباطِ دو تن با يگديگر، سخن از «وفا کردن» رفته باشد).
2. در مواردِ زير نيز ممکن است که در اصل «فا کردن» بوده باشد:
l «و حاجت بر خويشاوندان که وفا نکنند از زمهرير سردتر است.»
[کيميای سعادت، ص 498]
l دانش به من مفوّض کرده‌ست کارِ نظم
زان نوع هرچه خواهد از من وفا کنم
چون کرد کدخدايیِ آن را به‌رسمِ من
يا کرده‌ام چنان که ببايست يا کنم
[مسعودِ سعد، ص 346]
مصرعِ اخير، می‌تواند چنين بوده باشد: فا کرده‌ام چنان که ببايست و، فا کنم!

q
ترديد ندارم که چنان‌چه در نسخه‌هایِ کهنِ متونِ کهن -به‌ويژه متونِ سده‌هایِ 4 تا 6- به‌دقّت جست‌وجو شود، شواهدی روشن از اين پيشوند و برخی افعالِ آن به‌دست خواهد آمد.
در لغت‌نامه، افعالِ متعدّدی هست که با «فا» آغاز می‌شود. در برخی، «فا» صورتی از «وا/باز» است، و در شماری نيز نامشخّص می‌نمايد. از آنجا که اين گروه افعال فاقدِ شاهد است، از پرداختن به آن، به نتيجه‌ای نمی‌توان رسيد. راهِ درست، تفحّص در متونِ کهن، به استنادِ نسخِ خطّیِ قديم است. -و نه نسخه‌هایِ متأخّر (توجّه شود که تقدّم و تأخّر به‌صرفِ «تاريخِ کتابت» نيست) يا چاپ‌هایِ مصحَّحِ برخی از معاصران (که ده‌يک بيش درخورِ اعتماد برایِ چنين پژوهش‌هايی نيست!). تأکيد بر نسخِ خطّیِ کهن از آن‌روست که بسياری از ويژگی‌ها و سازه‌هایِ زبانیِ کهن، به‌مرور و طیِ کتابت‌هایِ متوالی، در اثرِ ناشناختِ برخی از کاتبان و اغلبی از فضلا، و نيز بنا به پاره‌ای زمينه‌ها و عللِ ديگر، به تحريف و تغيير، و دگرگونی و تبديل دچار آمده، و گاه به‌کلّی محو گشته و بازشناختِ آن به‌حيطه‌یِ محال پيوسته است؛ و جز با پاليدنِ نسخِ معتبرِ کهن، اميدی به بازيافتِ آن نيست. همچنان‌که مراجعه به مجموعه‌یِ زبان‌ها و گويش‌هایِ ايرانی، از اوستايی و پارسیِ باستان گرفته تا گويش‌هایِ زنده، نيمه‌زنده و يا مرده‌یِ امروز و ديروزِ سرتاسرِ سرزمين‌هایِ ايرانِ بزرگ، ضروری‌ست. هر سندی را بايد جُست و به‌ديده‌یِ تأمّل درآن نگريست.
و البتّه اين‌همه جان‌کندن -آن هم برایِ مثلاً واژگانِ يک زبان- گاه ديوانگی به‌نظر می‌آيد؛ در چشمِ ما مردمی که همه‌چيز را سهل و سرسری می‌انگاريم.

qq
پايانِ سخن اين‌که:
الف) دوستِ خوبِ عربی‌دان‌ام، م. ب. عطّاری، اشاره می‌کند که اولاً: در عربی، «وفا» معنیِ ناظر به «انجامِش» نيز دارد؛ ثانياً: ممکن است «فا» -که تو آن را پيشوندی کاملاً فارسی می‌پنداری- از «وفا» برآمده باشد. و در اين‌باره به بحثِ «اعلال» استناد می‌کند؛ ليکن بنده‌یِ عربی‌ندان، از تأمّل بر اين فقره و احتمال عاجزم.
ب) با نيم‌نگاهی به فرهنگِ فارسیِ معين، دانسته می‌شود که معانیِ مربوط با «انجامِش»، ذيلِ «وفا» ثبت شده: «... 2- انجام پذيرفتن... 4- انجام يابندگی» (افزون بر آن که در يک‌جفت معنیِ ديگر -از معانیِ شش‌گانه- نيز وجهی از «انجامِش» وجود دارد: «1- بسر بردن عهد و پيمان... 3- بسر بردگی عهد و قول»)، امّا هيچ‌يک از اين معانی، شاهدی ندارد.
در لغت‌نامه نيز معنیِ «انجام يابندگی» ذکر شده (با ارجاع به «وفاء»، که من دليلِ آن را نمی‌فهمم!)؛ و برایِ «وفا شدن»، به‌معنیِ «به‌جا آورده شدن، عملی شدن، انجام پذيرفتن»، دو بيتِ زير، از سوزنی به‌شاهد آمده:
l تکيه بر همّت و مروّتِ توست
طمعِ من وفا شود ارجو
هرچه داری طمع، وفا شده باد
از ملک، لا اله الّا هو
به‌گمانِ بنده، در اين دو بيت، مناسب‌ترين معنا «برآورده شدن» است- که باری از «انجامِش» با خود دارد و ندارد! -. ضمناً، در اين دو بيت، با ترکيبِ فعلیِ «طمعِ کسی وفاشدن» روبه‌روييم، نه با فعلِ مرکبِ «وفاشدن».
و ديگر، در هيچ‌يک از ابياتی که ذيلِ «وفا» -به‌طورِکلّی- به‌شاهد آمده، وجهی از معنایِ «انجام يابندگی» ديده نمی‌شود.

q
نظرِ نهايیِ نگارنده به اين است که:
1. «فا»یِ پيشوند، که در اين يادداشت معرّفی شد، ربطی به «وفا» ندارد. 2. «وفا»یِ عربی، معنیِ «انجامِش» ندارد، الّا در محدوده‌یِ «عملِ به عهد». 3. بویِ آن می‌آيد که حجمی از معنایِ ناظر به «انجامِش»، از ذيلِ معنا/کارکردِ «فا»یِ پيشوندِ فارسی، در طولِ ساليان و سده‌ها، به ذيلِ «وفا»یِ عربی رفته، يا برده شده باشد.
اين پديده را داريم. در اين‌باره -يعنی «خيزيدن يا خيزانيدنِ معنايی از ذيلِ يک واژه‌یِ فارسی به ذيلِ يک واژه‌یِ عربی»- يادداشتی دارم با دو نمونه يا شاهد، که به‌زودی به‌نگارشِ نهايی خواهد رسيد.

مهدی سهرابی
اَمردادِ 1381
(تايپ: دوشنبه‏، 2005‏/04‏/18)

:
پيشين (بی‌ويرايش):
l فايلِ جداگانه‌یِ اين نوشته:
l l پی‌دی‌اف:

&
مشخّصاتِ منابع و مراجع:
ديوانِ مسعود سعد سلمان. تصحيحِ رشيد ياسمی. انتشارات اميرکبير، دوم، 1362.
سياست‌نامه (سيرالملوک). خواجه نظام‌الملک طوسی. به‌کوششِ جعفر شعار. شرکت سهامی کتاب‌هایِ جيبی، سوم، 1364./~ تصحيحِ اقبالِ آشتيانی. انتشارات اساطير، 1369.
فرهنگِ فارسی. تأليفِ محمّد معين.
کيميایِ سعادت. محمّد غزّالی. تصحيحِ احمد آرام،...؟، 1370.
لغت‌نامه. دهخدا. چاپِ سوّم (چاپِ دوّم از دوره‌یِ جديد)، 1377.
(از «سياست‌نامه» تصحيحِ هيوبرت دارک، نسخه‌ای ندارم، امّا عبارتِ موردِ نظر را در فرصتی -در کتاب‌خانه‌یِ شخصیِ دوستی- ديده و يادداشت کرده‌ام...)

No comments:

Post a Comment